ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

برای محسن عزیزم...

    این هدیه ی آسمانی چشمانت / دلبسته به شمعدانی چشمانت   ای عشق تولدت مبارک ، قلبم / تقدیم به مهربانی چشمانت . . .             همسر مهربونم با تمام وجودم از بودنت خوشحالم... خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد . تو اومدی که به زندگیم رنگ ببخشی و حالا بعد از این سالهای با هم بودن که بی اغراق بگم بهترین لحظه های عمرم بوده عشقمون داره به ثمر میشینه و تو داری بابای یه دختر کوچولوی ناز میشی...       دخترمون... اون تنها هدیه ایه که می تونم بهت بدم که هم&n...
27 دی 1391

یه اتفاق خوب...

                        سلام عزیز جونم... خوبی گل دخترم...آخ الهی من قربونت بشم قشنگم که این روزا با تکونای کوچولوت وجودمو غرق شادی میکنی...         اگه بدونی امروز چی شده...بعد از یه مدت طولانی روی ماهتو دیدم نفسم... بعد از کلی تحقیق راجع به دکتر و بیمارستان امروز بالاخره به بیمارستان صارم و خانم دکتر مصدق مراجعه کردم...قراره از این به بعد ایشون دکتر ما باشه... خانم دکتر هم دستش درد نکنه ، وقتی گفتم خیلی وقته عزیز دلم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده گفت همین الان برو یه سونوی سه بعدی ...
20 دی 1391

خبر داغ...

سلام عزیز دلم... خوبی؟ خوش میگذره؟ اونجا که هستی جات خوبه؟ نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده نمیدونم چرا دکترم برام سونوی جدید ننوشت که بازم بتونم ببینمت حالا بیخیال این حرفا  دو تاخبر مهم دارم اول اینکه من و تو به نیمه ی راه رسیدیم. یعنی من بالاخره وارد هفته ی بیستم بارداریم شدم.باورت میشه؟! هفته ی بیست!!!     میبینی عزیزم...میبینی این روزای قشنگ چقدر زود میگذرن؟ من که خیلی خوشحالم...دوست دارم این روزا همینجوری از هم سبقت بگیرن تا بالاخره تو رو به آغوش من برسونن وای که با چه عشقی منتظر اون روزم و اما خبر مهم دوم    دو دورو دو دورو دو   ...
13 دی 1391

مامااااااان...این نی نیه... تپسم داره!!!

  سلام گل دخملی... خوبی عشق من؟ وای اگه بدونی چقد دلم برات تنگ شده... از روزی که رفتم سونو تا الان هزار بار فیلمت رو با بابا محسن نگاه کردیم و غش و ضعف رفتیم آخه ما دلمون خیلی کوچولوئه،زود تنگ میشه دختر نازم ... یه جورایی دیگه شدی همه ی زندگیمون.اول و آخر هر چیزی توی زندگی من و بابایی فقط تویی یادمه قبل از اینکه تو بیای تو دلم من خیلی میترسیدم از مامان شدن اما الان واقعا حال خوبی دارم اوووووووووووووووووووووووووووووووه... بابا محسن و که دیگه نگو بال در آورده   راستی ، این روزا بهترین سرگرمی من و ددی شده خرید کردن واسه شما  قدیما حوصلمون که سر میرفت میرفتیم رست...
3 دی 1391

خدایا شکرت...

  سلام نی نی جون اون قدر ذوق زده ام  که نمی دونم باید چیکار کنم...   امروز دباره دیدمت... هزار ماشالا ... چقد بزرگ شدی!!! چقد بلا شدی!!! الهی قربون اون دست و پای کوچولوت بشم که اینقد قشنگ تکونشون میدادی... تپل مپلی من مامان خیلی خوشحاله. اول از همه به خاطر اینکه خدا رو شکر سالمی و دوم به خاطر اینکه حالا دیگه جنسیتت رو می دونم... امروز رفتم سونوگرافی... یه ٤ - ٥ ساعتی منتظر بودیم تا نبتمون شد. قبل از اینکه بریم تو یهو متوجه شدم بابایی خییییییییییییییییییلی استرس داره...دستاش داشت می لرزید ... آخه خیلی نگران سلامتی تو بود... سعی کردم کمی آرومش کنم و فکر کنم موفق بودم همین که دکتر بیلبیلکش رو گذاشت ر...
9 آذر 1391

بابای منتظر

  سلام بابایی... اول از همه بهت بگم که من مثل مامان مریمت شاعر و نویسنده نیستم که نامه های قشنگ بنویسم... من یه کارمند بانکم که 7 ساله غیر از دفترچه پس انداز چیزی ننوشتم!!! خب بابایی... الان که دارم اینا رو واست می نویسم تو 2 ماه و 20 روزه که تو دل مامانی هستی  ( از اون بالا تقلب کردم  ) امیدوارم اونجا بهت خوش بگذره... چند وقت دیگه میای پیشمون... راستی 2 روز دیگه قراره بریم دوباره روی ماهتو ببینیم. نمی دونی چقد دوست دارم فسقلی من ایشالا که سالم و سلامت باشی مامانو اذیت نکنی ها! شب بخیر بابایی   ...
22 آبان 1391

برای بهترین مامان دنیا

    مامان خوبم ... هر چی بیشتر فکر میکنم پیدا کردن یه راهی که بتونم باهاش یه گوشه از زحمات تو رو جبران کنم سخت تر میشه! من تازه دارم میفهمم که تو چقد منو دوست داری... چقد بهم اهمیت میدی و  چقد به خاطر من خودت رو تو زحمت و سختی می اندازی...این حرفو به خاطر آبگوشتی که امروز به خاطر من درست کردی نمی زنم       هر چن د فقط تویی که می تونی با این کارات منو برای تمام عمر شرمنده ی خودت کنی... منم دارم مامان میشم... یه موجود کوچولوی دوست داشتنی توی وجود من داره پرورش پیدا میکنه که حالا دیگه با فکر کردن بهش قدر تو رو بیشتر میدونم مامانم... تازه نی نی مو فقط برای یه لحظه ی کوتاه د...
17 آبان 1391

پست اول ( ده هفته و پنج روز )

  نی نی ناز من سلام انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای تپش قلب کوچولوت رو شنیدم... انگار همین دیروز بود که با بابا محسن برات نامه نوشتیم. انگار همین دیروز بود که برای اولین بار تو رو دیدم... این اولین و تنها عکسیه که از تو دارم. تو الان پیش منی... همینجا... خیلی نزدیک... توی وجودمی این دفتر خاطرات رو ساختم که یادم نره این روزا چقدر قشنگن. فرشته ی کوچولوی من بیشتر از همه ی دنیا دوست دارم     ...
16 آبان 1391

مامان دلتنگ

  گل من سلام الان چند وقته ازت خبری ندارم... خیلی دلم برات تنگ شده چهار شنبه ی هفته ی دیگه وقت سونو گرافی nt دارم. خیلی برات ارزوی سلامتی دارم... مامان و بابا حسابی مواظبتن اما کسی از خواست خدا خبر نداره. امیدوارم که سالم باشی. راستی پیش دکتر شاکری وقت گرفتم. میگن ایشون میتونه هفته 12 جنسیت جنین رو هم تشخیص بده... وای که دل تو دلم نیست. البته من میدونم که تو دخملی ! اینجوری حست میکنم اما می خوام مطمئن شم و با خیال راحت برات خرید کنم تازه دلم میخواد با اسم صدات کنم...   نمی دونی من و بابایی چ قد واسه دوباره دیدنت بیتابیم... از خدا فقط سلامتیت رو میخوام بووووووووووووووووووووووووووو...
16 آبان 1391