خبر داغ...
سلام عزیز دلم...
خوبی؟ خوش میگذره؟ اونجا که هستی جات خوبه؟
نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده
نمیدونم چرا دکترم برام سونوی جدید ننوشت که بازم بتونم ببینمت
حالا بیخیال این حرفا
دو تاخبر مهم دارم
اول اینکه من و تو به نیمه ی راه رسیدیم. یعنی من بالاخره وارد هفته ی بیستم بارداریم شدم.باورت میشه؟!
هفته ی بیست!!!
میبینی عزیزم...میبینی این روزای قشنگ چقدر زود میگذرن؟
من که خیلی خوشحالم...دوست دارم این روزا همینجوری از هم سبقت بگیرن تا بالاخره تو رو به آغوش من برسونن
وای که با چه عشقی منتظر اون روزم
و اما خبر مهم دوم
دو دورو دو دورو دو
دیروز , سه شنبه , ١٢/دی/٩١ ساعت ٢:٤٥ بامداد مامان مریم بعد از ٤ ماه و ١٢ روز اولین تکونای نی نی کوچولوش رو حس کرد
یووووووووووهووووووووووو
نمی دونی چه حال قشنگی داشتم...همه ی وجودم پر از عشق و چشمام پر از اشک شده بود.
بابا محسن رو بیدار کردم تا این شادی رو باهاش تقسیم کنم. وای که چه ذوقی میکرد
البته اون نمی تونست چیزی حس کنه... اما از اینکه دختر کوچولوی تنبلش بالاخره ابراز وجود کرده بود حسابی خوشحال بود...
منم اولش یه چیزی شبیه قل زدن آب یا ترکیدن حباب رو توی دلم حس کردم اما وقتی بابایی دست رو دلم گذاشت و با تو حرف میزد حس کردم یه ماهی کوچولو از اینور دلم رفت اونور...
الهی قربون اون ورجه وورجه هات بشم من...
ددی ازم پرسید تکونای نی نی چه جوری بود.منم گفتم انگار داره قل قل میکنه. با تعجب گفت مریمی!!!؟
نکنه دخملی داره اون تو قلیون میکشه؟!
کلی خندیدیم و خواب از سرمون پرید اما فکر کنم تو دوباره خوابت برده بود...آخه دیگه تا صبح تکون نخوردی...
دختر قشنگم...حال خیلی خوبی دارم
تو رو خدا خوب رشد کن و زود بزرگ شو
دلم میخواد زود زود بیای تو بغلم
بی صبرانه منتظر اون روزم
بوووووووووووووووووووووووووووس