ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

پنج ماهه شدن خانومی...

عزیز جونم... به سلامتی و شادی پنج ماه از زندگی خوب و شیرینت رو پشت سر گذاشتی وارد شش ماهگی شدی... خوشحالم... از بودن کنار یه فرشته کوچولوی دوست داشتنی که همه ی وجودش از خوبی لبریزه خوشحالم... روزها و لحظه ها پشت سر هم میگذرن و من شاهد بزرگ شدنت هستم و از این خوشبختی ناب پر میشم مامانی دوست دارم که اینهمه نازی... نفس مامان اتفاقات مهم این ماه رو برات تند تند میگم که زودی بریم سراغ عکسات که عاشق اینم که بیام اینجا و عکسای خوشگلت رو آپ کنم... یکی از روزای مهم این ماه 27 مهر تولد مامان مریم خوب و مهربونت (خودمو میگما...)بود که برای من یکی یه فرق بزرگ با تولدهای گذشته داشت و اونم چی بوووووووووووود؟؟؟؟؟!!!!!!!!! ...
20 آبان 1392

چهار ماهه شدی مامانی...

عروسک قشنگ من،سلام. چهار ماهه شدی ... مبارکه... مامان جونی،توی این چهار ماه زیبا که از تولدت گذشت ثابت کردی که یه فرشته ی واقعی از آسمون خدایی... فدات شم اونقدر آروم و خانوم و بی آزار و مظلومی که همه عاشقت شدن... خیلی خوشحالم که مادر دختر دوست داشتنی و نازی مثل توام. عزیزم...چهارمین ماهگرد تولدت هم از راه رسید. هم خوشحالم از اینکه این روزهای زیبا رو در کنار تو میگذرونم،هم ناراحتم برای اینکه میبینم زمان با چه سرعتی داره از کنارمون میگذره و تو روز به روز داری بزرگتر میشی و من دلگیرم... ای کاش هر لحظه ی با تو بودن رو میشد نگه داشت... با اومدنت اونقدر زندگی من و ددی رو شیرین کردی که دلم نمیخواد روزها به همین سا...
7 مهر 1392

دخترم روزت مبارک

دختر نازنینم توصیف حالی که امروز دارم  واقعا سخته... امروز اولین روز دختریه که منم یه دختر دارم.اونم چه دختری........... مثل فرشته پاک مثل گل معصوم مثل ابر لطیف  و مثل زندگی زیبا وای مامانی، تو از توی کدوم رویا بیرون اومدی آخه...؟! نمیدونی که چقدر از داشتنت خوشحالم ... خیلی خوبی،خیلی ماهی،خیلی خانمی اصلا یه دونه ای عشقم...یه دونه خدایا شکرت از اینکه منو لایق داشتن همچین نعمتی دونستی و این هدیه ی آسمونی رو بهم بخشیدی تا ابد شکرگزارتم نازنین دختر مامان...  من و ددی خیلی گشتیم تا به مناسبت این روز،یه هدیه ی قشنگ برات پیدا کنیم و خدا رو شکر که موفق شدیم و........
16 شهريور 1392

سه ماهه شدن ژوانی...

    سلام ژوان نازم دختر گلم سه ماه زیبا از تولدت گذشت و مامان باور نمیکنه دختر نازش به این زودی و با این سرعت داره بزرگ میشه... میخوام برات از روند رشد حرکتیت بگم که ماشاا... هزار ماشاا... همشون تو سن تو جزء مهارت های پیش رفته هستن و این نشان از هوش و استعداد دخترکم داره اول از همه تکرار کلمه ی "آقا" بود که تو سن 2 ماه و 10 روزگی انجام دادی... وای الهی مادر فدات بشه.حرف "ق" رو اونقدر قشنگ از ته حلقت ادا میکنی که نگو... اینجا داری میگی: "آققققققققا" 2 ماه و 18 روزت بود که پاهات رو پیدا کردی...اولش خیلی تعجب کرده بودی و خیلی جالب بهشون نگاه میکردی و لی یواش یواش یاد گرفتی که عروسکات ...
12 شهريور 1392

ژوان و نی نی+

سلام سلام ستاره ... تبریک میگم مامانی . عکس خوشگلت تو مجله چاپ شده.. خیلی ذوق دارم الـــــــــهی که اون بالا بالا ها ببینمت مــــــــــادر   ...دی دی دی دین... ژوان معــــــروف میشــــــود ...        ...
13 مرداد 1392

باز هم عکس : )

عکس های ژوان خانمی در فضای باز بـــــــه بـــــــه بدو بیا این ور بازار                                                          با تشکر از محسن و الهام عزیزم ، مامان و بابای نیایش سادات جووووووووون    ...
10 مرداد 1392

دو ماهه شدی...

سلام نازدار.خوبی نفــــــــــــــســـــــــــــــم...؟   عشق کوچولوی مامانی در کمال ناباوری من ، یک ماه دیگه از با هم بودنمون گذشت و تو فرشته نازنازی من دو ماهه شدی...     هورررررررررااااااااااااااا                   مبـــــــارکــــــــههههههه   باز هم باید بگم یک ماه آروم و بی استرس رو با هم  گذروندیم و غیر از روز آخر دو ماهگیت که واکسن سه گانه تزریق کردی و یه کمی اذیت شدی باز هم مثل همیشه همه چیز خوب و عالی بود و دختر گلم مثل یه فرشته آروم و مهربون بود... الهی بمیرم مادر...توی هر دو تا پات آمپول زدن تا بعد از ظهرش یه کمی تب داشتی ...
8 مرداد 1392

اولین ماهگرد تولدت

  سلام نازگلم امروز بالاخره اومدم تا برات از یک ماهی که گذشت بگم... شاید باورت نشه اگه بهت بگم  چه دختر خوبی بودی و تا حالا حتی اندازه ی سر سوزن هم مامان و اذیت نکردی ... اما واقعیت همینه... تو واقعا به همین اندازه خانمی... مامانی از خوبی هات هر چی بگم کم گفتم...تا حالا هیچ نوزادی ندیدم که به اندازه تو آروم باشه. اصلا گریه نمیکنی و جیغ نمیزنی... به جاش خیلی زیاد میخندی : ) حتی وقتی نصفه شب از خواب بیدار میشی گریه نمیکنی... اینقدر دستت رو میخوری که من با صدای ملچ ملوچ کردنت بیدار میشم یا نهایتا اگه خیلی گشنت بشه و من بیدار نشم یه ذره اه اه میکنی ! خدا رو شکر فعلا از دل درد و رفلاکس و کولیک هم هیچ خبری نیست......
12 تير 1392