چهار ماهه شدی مامانی...
عروسک قشنگ من،سلام.
چهار ماهه شدی ... مبارکه...
مامان جونی،توی این چهار ماه زیبا که از تولدت گذشت ثابت کردی که یه فرشته ی واقعی از آسمون خدایی...
فدات شم اونقدر آروم و خانوم و بی آزار و مظلومی که همه عاشقت شدن...
خیلی خوشحالم که مادر دختر دوست داشتنی و نازی مثل توام.
عزیزم...چهارمین ماهگرد تولدت هم از راه رسید. هم خوشحالم از اینکه این روزهای زیبا رو در کنار تو میگذرونم،هم ناراحتم برای اینکه میبینم زمان با چه سرعتی داره از کنارمون میگذره و تو روز به روز داری بزرگتر میشی و من دلگیرم...
ای کاش هر لحظه ی با تو بودن رو میشد نگه داشت...
با اومدنت اونقدر زندگی من و ددی رو شیرین کردی که دلم نمیخواد روزها به همین سادگی بگذرن اما حیف...
ایام درنگ نمیکند
...
چهار ماه...به همین سادگی
توی این ماه هم مثل همیشه کلی با هم گشتیم وخوش گذروندیم .
مهم تر از همه اینکه رفتیم خوزستان پیش فامیلای مهربون بابا محسن تا به مناسبت تولد تو ناز دختر یه جشن کوچولو دور هم بگیریم و شادی با تو بودن رو با اونا هم شریک بشیم...
همه چیز خیلی خوب بود.یه کمی نگران بودم که هوا گرم باشه و تو اذیت بشی اما خدا رو شکر هوا هم خوب بود و مشکلی پیش نیومد...
چند تا عکس از این سفر چهار روزه
معطلی توی فرودگاه کمی خسته ات کرده بود ولی بازم آروم منتظر بودی
ای جان مادر... فدای اون مدل نشستنت بشم من. دستاشــــو...
خارش لثه گرفته بودی و دائم لبات رو مچاله میکردی و ملچ ملوچ میکردی...
نمیدونی چقدر بامزه این کارو میکردی
اینم روز مهمونی ... ژوانی و دوستان
از راست:ریحانه،لنا،مبین،مهدی،شینا
راستی اینم کارت دعوت مهمونیت بود که طبق معمول خاله جونی مهربون زحمت طراحیش رو کشید
"خواهری ممنون... با اینکه امتحان داشتی بازم برامون وقت گذاشتی"
و اما چند تا عکس از تو نازنین دختر در چهارمین ماه زندگیت:
وای...عزیز دلم...چه ناز میخوابی...
ساعت 1:00 بامداد...دختری بی خواب شده...
مامان چه کاریه ...؟ چشمات به زور باز مونده!
لالا داری...لالا داری دو گیسوی سیا داری
شبه اما نمیخوابی دو تا چشم بـــــلا داری
عاشق صورت خندونتم عشق بی دندون من
وقتی میخوابی میتونم ساعتها به صورت ملیحت خیره بشم... چه آرامشی تو چهره ی نازت موج میزنه گلم...
کجا داری میری مامان؟!
جـــــان جـــــانــــــان نـــــفـــــس مـــــامـــــان
بـــــــه بـــــــه... کیک شکلاتی بـــــــی بـــــــی
چهارمین ماه گرد تولدت رو با فاطمه جون و عمو بهروز ، مامان و بابای مهربون برسام جون (نی نی توی راه) جشن گرفتیم... آقا برسام یک ماه دیگه به دنیا میاد و ما همه بد جوری منتظر دیدنش هستیم
ایشالا به سلامتی و شادی بیاد تو بغل مامان و باباش
و در آخـــــــــــــــــــــــــــر
به عنوان حسن ختام این پست این عکس دوست داشتنی رو تقدیم میکنم به همه ی دوستای عزیزی که به این بلاگ سر میزنن و ما رو با محبتشون خوشحال میکنن
دی دی دی دین
.
.
.
.
.
به قول شاعر:
ناز داره چه وای
...
عزیزم...خیلی دوستت دارم