ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

سه ماهه شدن ژوانی...

1392/6/12 17:22
نویسنده : mom & dad
781 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام ژوان نازم

دختر گلم سه ماه زیبا از تولدت گذشت و مامان باور نمیکنه دختر نازش به این زودی و با این سرعت داره بزرگ میشه...

میخوام برات از روند رشد حرکتیت بگم که ماشاا... هزار ماشاا... همشون تو سن تو جزء مهارت های پیش رفته هستن و این نشان از هوش و استعداد دخترکم داره

اول از همه تکرار کلمه ی "آقا" بود که تو سن 2 ماه و 10 روزگی انجام دادی...

وای الهی مادر فدات بشه.حرف "ق" رو اونقدر قشنگ از ته حلقت ادا میکنی که نگو...

اینجا داری میگی: "آققققققققا"


2 ماه و 18 روزت بود که پاهات رو پیدا کردی...اولش خیلی تعجب کرده بودی و خیلی جالب بهشون نگاه میکردی و لی یواش یواش یاد گرفتی که عروسکات رو با پا بگیری...

 

 

تو سن 2 ماه و 24 روزگی دستهات رو به هم رسوندی... الان دیگه تو اکثر مواقع دستهات رو به هم گره میکنی و از خودت صدا های بامزه در میاری...

 

 

و مهم تر از همه...چیزی که من اصلا انتظار نداشتم قبل از 5 ماهگی اتفاق بیفته...

تو 2 ماه و 25 روزگی غلت زدی

 

 

اولین بار دایی جون کمکت کرد ولی 10 دقیقه بعدش بدون کمک خودت غلت زدی و حتی دستت رو هم خودت از زیرت در آوردی... از اون به بعد دیگه کارت شده غلت زدن و اگه کنارت بالشت نذارم حتی تو خواب هم غلت میزنی... 

از وقتی این کار رو یاد گرفتی اونقدر انجامش میدی که دیگه میترسم روی تخت خودمون بذارمت... از بس غلت میزنی بابام بهت میگه غلتک!

 

و اما سه ماهه شدن خانمی به روایت تصویر ... 

 

دختر کتاب خون من 

 

 

فدات بشم خوش خنده

 

عطسه های لرانه!!!!!!!!

 

 

مکالمه تلفنی ژوان و ددی

 

 

بازی با عروسک های تشک بازیت

 

 

پرنسس کوچولو ی من تو لباس توری سفیدت واقعا مثل فرشته ها شدی

وای که چه آروم تو هیاهوی عروسی واسه خودت خوابیده بودی

 

 

یه خنده از ته دل...

 

 

ژوان در سفر دو روزه به فشم


 نی نی و مامی

من به فدای خنده هات...

آخخخخخخخ...زبونتو بکن تو عشقم

 

مامانی کجا رو نگاه میکنی؟!

خانمی در حال استحمام 

 

ژوان و پسر داییش "آرش"

 

کیک سه ماهگیت عسل مامان

 

 

و در آخر چند تا عکس بدون شرح




 نانا خیلی دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامی مینا
13 شهریور 92 16:27
خخخخخ اون عکسی که پاهاشو پیدا کرده خیلی بانمک شده.
خصوصی داری مریم جون


آره...
همچین نگاه میکرد انگار بشقاب پرنده دیده!
زهره مامي ژوان
14 شهریور 92 1:09
اي جان چه زود غلت زدن رو ياد گرفته جوجو، مريمي خيلي مواظبش باش، عكسهاش همه قشنگن مخصوصا اوني كه از كنار درخت سرش رو آورده بيرون داره مي خنده يعني عاليه اون عكس....
سه ما هگيش هم خيلي مبارك باشه، تا مي توني از اين روزهاي زودگذر لذت ببر و هواي لحظه هاي با هم بودن رو عميق نفس بكش....


مرسی زهره جون
شما همیشه به من و ژوان لطف داشتی
ممنونم
طلوع
15 شهریور 92 11:57
به به به چه خانواده ماااااااهی
ماشالا
مریم جون با دیدن این عکسها هوس کردم نی نی بیارم!
ژوان شبا به موقع و راحت میخوابه؟
روزا غر غر نمیکنه؟ گریه زاری بی دلیل چطور؟
اخه بعضی وبلاگها فقط از اینا مینویسن از سختی های بچه داری
شما فقط از شیرینیش افرین بر این مادر نمووووووووووونه


طلوع عزیزم...یه نامه ی بلند بالا برات نوشتم
ایمیلت رو چک کن



طلوع
18 شهریور 92 12:52
مامان مریم گل سلام.با اون نامه زیبا و تاثیر گذار و صادقانت اشک از چشام اومد من هم جوابشو ایمیل کردم
خییییییییلی دوستون دارم
بوس


نامه ات رو خوندم و یه جواب بلند بالای دیگه برات نوشتم...
منم شما رو دوست دارم مهربون
درسا کوچولو و مامان
18 شهریور 92 17:21
سه ماهگیت مبارک خوشگله معلومه شما هم میخوای مثل درسا حسابی مامانت را اذیت کنی و شیطون باشی
ماشالا به زرنگ خانوم خودمون


ا...مامانی؟دلت میاد؟
این فرشته های معصوم آخه اذیت کردن بلدن ؟
درسا کوچولو و مامان
18 شهریور 92 17:24
خاله ای خدا حفظت کنه خیلی نااااااااااازی مامانی هم خیلی هنرمندانه عکسهای زیبا ازت می گیره


لطف داری مهربون