9 ماهگی
دخترکم
به همین زودی 9 ماه زیبا از روزگار شیرین با تو بودن گذشت و حالا آخرین روزهای سال 92 رو در حالی میگذرونم که یه فرشته کوچولو ی دوست داشتنی کنار منه که هر روز با یه حرکت جدید قند تو دل مامان و باباش آب میکنه...تا جایی که دل مامان و بابا داره شکرک میزنه!
شیرینی زندگیم...
9 ماهه شدی
9 ماهگیت رو با تمام وجودم دوست داشتم و از تک تک روزهاش لذت بردم... آخه این روزها داری روز به روز خانم تر و شیرین تر میشی و با شیرین کاری هات یه عالمه خاطره ی زیبا برام میسازی
ژوان نازنینم... 9 ماهگیت رو دوست داشتم چون...
برای اولین بار منو صدا کردی
پنجشنبه ، 1 / اسفند / 92 ، در حالی که آخرین روزهای 9 ماهگیت رو میگذروندی از خواب بیدار شدی و وقتی اومدم پیشت چند بار کلمه ی "ماما" رو تکرار کردی در حالی که دستای کوچولوت رو باز کرده بودی که بغلت کنم ...
وقتی با یه لبخند بزرگ و با ذوق فراوان بهت نزدیک شدم خودت رو پرت کردی و تو بغلم و سرت رو گذاشتی روی شونه ام و بازم این کلمه رو تکرار کردی...
"ماما"
واااااااااااای خدای من
توصیف احساسی که اون لحظه داشتم برام خیلی سخته ولی فکر کنم همین بس باشه که بگم معنی جمله ی " بهشت زیر پای مادران است " رو با تمام وجودم حس کردم
آره مامانی... چون با تو هر جا که پا بذارم همون جا بهشت منه...
دوست دارم دخترم... دوست دارم امید زندگیم
وای که چقدر داشتنت خوبه
نکته جالب تر اینه که اسم منم میدونی و بعضی وقتا "منم" صدام میکنی
الهی من قربون اون "منم ...منم" گفتنات بشم
در ضمن تو همون آخرین روزهای 9 ماهگیت بود که کلمه ی " بابا" رو هم با اشاره به محسن گفتی و بابایی رو هم زیاد منتظر نداشتی
فدای این دختر مهربون بشم
راستی یکی دیگه از اتفاقات مهم این ماه این بود که تو 9 ماه و 10 روزگی برای اولین بار و بدون کمک بلند شدی و به مدت 10 ثانیه روز پاهات ایستادی
کلی ذوق کردم و برات دست زدم
خوشت اومده بود.بابایی اومد ، مامان جون و خاله جونم پیشمون بودن ... صداشون کردم و داشتم براشون تعریف میکردم که دوباره بلند شدی و ایستادی... بعد از چند ثانیه دوباره افتادی
همه برات دست زدن و هورا کشیدن
از اون روز هر بار که می ایستی و می افتی برای خودت دست میزنی
مامی خودت بگو من باهات چیکار کنم...
الانم که داری به پایان 10 ماهگیت میرسی دیگه تقریبا راه افتادی و با دست گرفتن از میز و مبل و ... به راحتی راه میری
این روزها بیشتر از گذشته به مراقبت احتیاج داری و تمام روزم رو باید دنبال تو باشم که خدایی نکرده نیفتی ...
خلاصه که مامانی زندگی منی و زندگی با تو یعنی عشق...
عـــــــــــــــشـــــــــــــــق
عــــــــــشــــــــــق
و اما...بریم سراغ عکسای خوشمل دوست داشتنی...
ژوانی شاد و خندون
دوست دارم دوست داشتنی...
فدای اون صورت ماهت بشم مامانییییییییییی...
اینم یه عکس پدر دختری...
اینجا آماده شدی که با ددی بری بیرون
الهی فدات شم که هیچی مثل "دد" خوشحالت نمیکنه
یه خواب ناز بعد از حمام
بخور مامانی بخور... نوش جان
سفر مشهد رو یادم رفت بگم... خانمی برای دومین بار تو زندگیش به مشهدالرضا رفت
بازم پدر دختری...
خخخخخخخخخخ....ژوان گیسو پریشون
جان مامان ... فدای اون لپات بشم جیگر
بازم پدر دختری
ددی تب کرده بود و موقع پاشویه کردنش از خیر اب بازی نگذشتی
شیطونکم در حال بالا رفتن از میز TV
با این میزه منو بیچاره کردی مامان... روزی دو هزار بار ازش میری بالا...
وروجک من چند کیلو شدی؟
اینم کیک 9 ماهگی خانمی که خودم پختم
عزیزم 9 ماه شدنت مبارک