ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

اولین ماهگرد تولدت

  سلام نازگلم امروز بالاخره اومدم تا برات از یک ماهی که گذشت بگم... شاید باورت نشه اگه بهت بگم  چه دختر خوبی بودی و تا حالا حتی اندازه ی سر سوزن هم مامان و اذیت نکردی ... اما واقعیت همینه... تو واقعا به همین اندازه خانمی... مامانی از خوبی هات هر چی بگم کم گفتم...تا حالا هیچ نوزادی ندیدم که به اندازه تو آروم باشه. اصلا گریه نمیکنی و جیغ نمیزنی... به جاش خیلی زیاد میخندی : ) حتی وقتی نصفه شب از خواب بیدار میشی گریه نمیکنی... اینقدر دستت رو میخوری که من با صدای ملچ ملوچ کردنت بیدار میشم یا نهایتا اگه خیلی گشنت بشه و من بیدار نشم یه ذره اه اه میکنی ! خدا رو شکر فعلا از دل درد و رفلاکس و کولیک هم هیچ خبری نیست......
12 تير 1392

اولین روز های دخترم

ژوان خانمی در اولین روز های زندگی... شنبه , 4/3/92 , ساعت 21:45 , بیمارستان صارم اولین دقیقه از زندگی فرشته کوچولوی ما وزن : 3710 گرم قد : 51 سانتیمتر فرشته ی من در اولین صبح از زندگیش... اولین ساعات ورود دختر طلا به خونه 7/3/92 , ژوانی قبل از اولین حمام 7/3/92 , ژوانی بعد از اولین حمام یه خواب ناز بعد از حمام خانمی وقتی که میره تو فکر... و اما جشن به دنیا اومدن نی نی   اینم یکی از مدلهای خواب نازدونه    ...
18 خرداد 1392

روزی که تو اومدی عزیزم

دختر قشنگم نمیدونم که چجوری باید خاطره ی این روز رو برات تعریف کنم . اونقدر همه چیز زیبا بود که حتی خودمم باورم نمیشد!!! تو اومدی مامانی تو اومدی بیشتر از ده روز بود که من و بابا محسن بی صبرانه و در آماده باش کامل منتظر اومدنت بودیم اما تو همچین تو دل مامانی جا خوش کرده بودی که انگار حالا حالاها خیال اومدن نداشتی! وای خدای من ... چه انتظار شیرینی بود  و اما شنبه... 4/ خرداد / 92 .... همه چیز مثل یه خواب بود... از خداحافظی غریبانه ی من و خاله جونی پشت در اتاق عمل تا حضور بابا محسن بالای سرم در حالی که گان پوشیده بود و دستاش از استرس میلرزید... از حس غریبی که روی تخت جراحی د...
13 خرداد 1392

تو اومدی عزیزم...

...we welecome with love  فرشته کوچولوی ما بالاخره زمینی شد. شنبه 4/3/92 ساعت 21:45 ژوان نازنینم قدمهای کوچولوش رو تو این دنیا گذاشت. مامانی به دنیا خوش اومدی     ...
9 خرداد 1392

نامه ای برای دخترم

    دختر نازنينم...عروسكم...شيرينم نوشتن نامه واسه يه نى نى توى راه شايد كار خنده دارى باشه اما وقتى فكر ميكنم شايد يه روزى تو اين نامه رو بخونى و حال اين روزاى  منو بفهمى،حس خوبى بهم دست ميده. فرشته كوچولوى من، چيزى نزديك به نه ماهه كه تو دارى تو وجود من زندگى ميكنى و قلب كوچيكت داره تو تن من ميزنه...  تو اين مدت چه لحظه هاى شيرينى ، چه خاطره هايى ، چه زيستنى با تو داشتم... ولى ديگه آخراشيم. چيزى به اومدنت نمونده و من بيقرارم... با اينكه ميدونم ديگه هيچ وقت مثل الان و تا اين اندازه بهم نزديك نخواهيم بود اما نميدونى كه با چه عشقى منتظر اومدنتم... ميخوام توى آغوشم حضور گرمت رو احساس كنم ، ميخ...
30 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسس کوچولوی ما

  سلام نازنین ما مان مریم... خوبی عسلم؟ بالاخره مامی بعد از مدت ها وقت کرد بیاد اینجا با یه پست تپل مپل از عکس های سیسمونی پرنسس ژوان... قبل از هر چیز میخوام هم از مامان عزیزم تشکر کنم که زحمت کشیدن و کلی هزینه کردن و همینطور بابا محسن مهربون که غیر از پاره شدن جیب مبارکشون مورد انواع سو استفاده های ابزاری هم قرار گرفتن!!! و تو عملیات خرید لوازم نی نی با وجود خستگی های زیاد لحظه ای مارو تنها نذاشتن... گل نازم ، این اتاق با نهایت عشق برات آماده شده... امیدوارم از سلیقه ی مامان راضی باشی ... اول از همه لوستر اتاق دخملی تو حالت های مختلف...!!!   ...
5 ارديبهشت 1392