سومین سالگرد ازدواج مامی و ددی
سلام فرشته کوچولوی مامان...
سلام شیرینی زندگیم
سلام گل قشنگم
سلام دخترم
...
روزی که این وبلاگ رو برات ساختم -اون روزا که تو هنوز توی دلم بودی- توی قسمت توضیحات وبلاگ برات نوشتم :
"مسافر کوچولوی نازنازی...تو ثمره ی عشق مایی"
امروز که تو رو تو آغوشم دارم ، با تمام وجودم اینو حس میکنم...
آره مامانی...تو ثمره ی یه عشق بزرگی... یه عشق بزرگ که مثل خودت یه هدیه از آسمون خدا بود... عشقی که بعد از گذشت چند ســـــــــــــــال هنوز تازه ی تازه است
عشقی که مثل یه رود پر خروش تو زندگی من و بابایی جریان داره
عشقی که قلب مارو با هم یکی کرده
و امروز...
سومین سالگرد یکی شدن این قلبهاست
سه سال پیش در چنین روزی _9/مرداد_ من و ددی پیوندمون رو آسمونی کردیم و زندگی عاشقانه و پر هیجانمون رو با هم زیر یک سقف شروع کردیم... هزار هزار لحظه شیرین رو با هم گذروندیم و یه عالمه خاطره ی قشنگ با هم ساختیم... دو سال بعد تو همین روزا بود که خدا تو فرشته کوچولو رو مهمون دلم کرد و امروز این خوشی با اومدنت صد برابر شده
حالا ما یه خانواده ی سه نفری خوشبختیم
خدایا شکرت
و اما مینویسم برای همسر مهربونم ، مرد رویاهای من _محسن عزیزتر از جونم_
خودت بهتر از من میدونی که تا چه اندازه محتاج محبتت هستم...
میدونی که تحمل یک لحظه بی تو رو ندارم
میدونی که برام عزیزی و قدرت رو میدونم
اما دلم میخواد این جمله رو هزار باره بگم
همسر مهربونم
و در آخر این غزل از ابتهاج تقدیم به تو که بهترینی
...
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من وتوست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
ای بسا باغ و بهاران که که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشقست نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست