ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

ژوان در سفر به کیش

  دلبر شیرینم...ژوان قشنگم سفر کیش با تو یکی دیگه از قشنگترین های زندگیمون بود... سفر با تو واقعا که لذت دیگه ای داره گل نازم توی این سفر سه نفره همه جا از سه پایه برای دوربین استفاده میکردیم و به خاطر همین بیشتر عکسامون خانوادگی هستن چند تا از عکسای خوشگل این سفر دوست داشتنی رو برات میذارم ...
6 فروردين 1394

یک سالی که گذشت...

عروسک قشنگم سلام بعد از کلی تاخیر اومدم که برات از این نیم سالی که گذشت بنویسم... دیر اومدم چون به لطف شما و در اثر مشت جانانه ای که به لب تاپ مبارک حواله کردی هارد لب تاپ رو هم مرخص کردی (مشابه همین بلا هم وقتی هشت ماهه بودی سر هارد اکسترنالمون نازل شد)ودر حال حاضر هر چی عکس و فیلم و خاطره داشتیم قابل دسترس نیست. امروز و فردا کردم که با عکس بیام ولی ... نشد. خب... بگذریم...حالا که اینجام... الان که دارم برات مینویسم تو فرشته کوچولوی نازم 22ماهه هستی... یه روزی وقتی به یک ساله شدنت فکر میکردم به نظرم خیلی دور میومد ولی الان میبینم که دو-سه ماه دیگه وارد دومین سال زندگیت میشی...!!! مامانی نمی فهمم... ...
13 شهريور 1393

باز هم جشن تولد یک سالگی

عزیز جونم... کوچولوی یک ساله ی قشنگم توی پست قبلی برات از اولین مراسم جشن تولدت گفتم که رفتیم شمال و حسابی خوش گذروندیم و به قولی ترکوندیم.... الان اینجام تا از دومین جشنمون بگم که دقیقا تو شب تولدت برگزار شد البته یه جورایی جشن تولد نبود! ما اسمش رو گذاشتیم جشن فانوس ها یکشنبه،4/خرداد دوستامون رو برای شام دعوت کردیم  به پارک جنگلی لویزان از صبحش هوا ابری بود و کلی هم باد میومد... ولی ما برناممون رو کنسل نکردیم چون تو هواشناسی یاهو دیده بودم که ساعت 6 به بعد هوا صاف میشه ساعت 7 توی راه بودیم که تازه بارون گرفت ولی ما باز هم به راهمون ادامه دادیم وقتی  رسیدیم یک...
12 خرداد 1393

تولد یک سالگی

فرشته کوچولوی من بالاخره یک ساله شدی الان که این جمله رو نوشتم یه عالمه تصویر زیبا از این یک سال از نظرم گذشت... یک سال پر از عشق، یک سال پر از دوست داشتن،یک سال پر از خاطرات خوب... مامانی تو این یک سال از وجودت هیچ چیز ندیدم جز خوبی فقط میتونم بگم خدایا شکرت نازنین مامان مریم... تولدت مبارک امیدوارم سالهای سال با خوشی و سلامتی زندگی کنی به همه ی آرزوهای قشنگت برسی مطمئن باش که من و ددی هم برای خوشبخت بودنت از جون مایه میذاریم دخترکم نه بابا محسنت پادشاهه نه مامان مریمت ملکه ولی برای شما که بهترین پرنسس کوچولوی دنیایی، درست مثل شاهزاده خانم های تو قصه چهار شب و ...
9 خرداد 1393

خاطره ی بهترین روز زندگیمون...

فرشته ی من این خاطره رو ماه ها قبل برات نوشتم و تا الان بیشتر از هزار بار خوندمش... اما نگهش داشتم تا امروز که روز تولدته بیام و برات پستش کنم این خاطره برام خیلی عزیزه خاطره ی بهترین روز زندگیم... روز تولد تو... دختر نازنينم اگه تمام لحظه هاى خوب زندگيم رو روى هم بذارم ميدونم كه بازم با لحظه اىكه تو قدم هاى كوچولوت رو تو اين دنيا گذاشتى برابر نميشه... روزى كه تو اومدى يكى از قشنگترين روزهاى خدا بود... روزى كه من مادر شدم... تو آخرين هفته هاى باردارى بودم. با اينكه دكتر تاريخ زايمان رو برام ٧ خرداد زده بود اما من و ددى خيلى دلمون ميخواست تو روز ٢٧ ارديبهشت به دنيا...
4 خرداد 1393

10 و 11 ماهگی ژوان

  دختر ناز مامانی...عروسکم...دلبرکم سلـــــــــــــــــــــام ژوان خانمی من بخشید که دیر اومدم و نتونستم پست های جدید و قشنگ قشنگ برات بذارم ...آخه گل نازم سال نو شد و من در گیر کار های تم اولین نوروز و کارت پستالو تقویم و گیفت و ... بودم می خواستم اولین نوروز با تو برام متفاوت با سال های قبل باشه... خدا رو شکر که همه چیز با تو خیلی خوبه فقط به دلایل متعددی سفر نوروزی نداشتیم و کل تعطیلات به استراحت و خاله بازی گذشت اولا که پروژه ی تعویض ماشینمون طبق برنامه ریزی پیش نرفت و بعد از فروش ماشین قبلی _یک هفته قبل از عید_ نتونستیم ماشین خوب پیدا و کنیم و در نتیجه تا روز هفتم عید بی ماشین بودیم... ب...
7 ارديبهشت 1393

عکاسی 9 ماهگی

سلام سلام بفرمایید عکس های 9 ماهگی پرنسس ژوان در استودیو فلیک                                           عشق کوچولوی من  با تمام وجودم دوست دارم نفسمی مامی ذوست دارم   ...
23 اسفند 1392

9 ماهگی

  دخترکم به همین زودی 9 ماه زیبا از روزگار شیرین با تو بودن گذشت و حالا آخرین روزهای سال 92 رو در حالی میگذرونم که یه فرشته کوچولو ی دوست داشتنی کنار منه که هر روز با یه حرکت جدید قند تو دل مامان و باباش آب میکنه...تا جایی که دل مامان و بابا داره شکرک میزنه! شیرینی زندگیم... 9 ماهه شدی 9 ماهه شدنت مبارک 9 ماهگیت رو با تمام وجودم دوست داشتم و از تک تک روزهاش لذت بردم... آخه این روزها داری روز به روز خانم تر و شیرین تر میشی و با شیرین کاری هات یه عالمه خاطره ی زیبا برام میسازی ژوان نازنینم... 9 ماهگیت رو دوست داشتم چون... برای اولین بار منو صدا کردی پنجشنبه ، 1 / اسفند / 92 ، در حالی که آخرین رو...
23 اسفند 1392

آنچه در هفت و هشت ماهگی ژوان گذشت...

  مامانی عکس های زیادی از این روزات ندارم اما قول میدم که بعد از ریکاوری هاردمون که امیدوارم امکانش باشه عکسای قشنگت رو آپ کنم اما به جاش گزارش روزانه دارم از لحظه های بزرگ شدن و خانم شدنت    دختر نازم از اولین روز هفت ماهگیت میگم که شروع کردی به " بده بده " گفتن و واسه خودت پشت سر هم این کلمه رو تکرار میکنی اونقدر شیرین و بامزه این کارو میکنی که آدم نمیتونه جلوی خودشو بگیره که ماچ مالیت نکنه...      هفت ماه و سه روزت بود که اولین اصلاح سرت رو انجام دادی و یه خانمی مرتب شدی...      12/دی ، درست یک روز قبل از سفرمون ، تو هفت ماه هشت روزگی برای اولین بار روی چهار دست و ...
9 بهمن 1392