ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

دخترم...نامدار باشی ایشاا...

سلام شیرینم... میدونم که حالت خوبه و یواش یواش داری بزرگ میشی عزیز دلم. اگه بدونی این روزا با هر تکون خوردنت چه عشقی میکنیم...آخه از روی شکمم میتونم تکونات و ببینم.خیلی برام عزیزی مامی جون... گل قشنگم بالاخره بعد از کلی تحقیق و گشت و گذار تو سایت های اسم های فارسی-ترکی-کردی-لری و حتی بعضی سایت های خارجی یه اسم خوب برات انتخاب کردیم من و ددی تصمیم گرفتیم اسم تو فرشته کوچولو رو بذاریم   ژوان   &nbs...
12 اسفند 1391

5 سال سال پیش در چنین روزی...

   سلام عزیز دلم... خوبی ؟ باید بدونی که امروز برای من و ددی یه روز خیلی خاصه... آخه دقیقا ٥ سال از اولین روزی که من و بابا محسن با هم آشنا شدیم میگذره ... وااااااااااااای خدای من ... کی باورش میشه؟! ٥ ساااااااااااااااال... زمان درازی از اون روز گدشته و من و بابا محسن تو این مدت لحظه های خیلی شیرینی با هم داشتیم از خدا میخوام که این شادی رو تا ابد از من نگیره... می دونم که با اومدن تو زندگی عاشقانه و پر هیجان ما از اینی که هست خیلی هم بهتر میشه  پـــــــــس... زنده باد این عاشقانه همسر مهربونم تا ابد عاشقتم ...
29 بهمن 1391

اولین سازهای دخترمون...

 سلام گل نازم... خوبی نفسم؟ یه خبر خوب دارم...عزیزم،از اونجایی که هر دفعه مامی واست ویلن میزد یا ددی برات دف میزد تو کلی خوشحال میشدی و از خودت ذوق در میکردی ما فهمیدیم که دختری از همین الان به موسیقی علاقه منده و قراره مثل مامان و باباش هنرمند بشه... برای همین تصمیم گرفتیم که بریم و برای تو جوجه کوچولو ساز بخریم... بهترین ساز هایی که برای بچه ها طراحی شده رو برات انتخاب کردیم و خریدیم ساز بلز و فلوت ریکوردر امیدوارم که دوستشون داشته باشی و حتما ازشون استفاده کنی. البته مامی این ها فقط سازهایی هستن که تو رو با موسیقی آشنا میکنن... یه کمی که بزرگ بشی کمکت میکنم که موسیقی رو به طور حرفه ای...
24 بهمن 1391

فعالیت های ماه ششم...

    سلام نازگل من... امیدوارم که حالت خوب باشه قشنگم... دیروز چکاپ داشتم... بازم صدای قلب کوچولوت رو شنیدم. وای عزیزم... نمی دونی چقدر عاشق شنیدن صدای تاپ تاپ قلب تو ام عسل مامان اگه بدونی این روزا چقدر سرم شلوغ بود...خدا رو شکر خرید سیسمونیت کامل شد.  ٢ هفته ای میشه که بعد از ظهر ها،تا ددی از سر کار میاد میریم بهار و با بسته شدن مغازه ها برمیگردیم خونه... تقریبا همه ی وسایل مورد نیاز رو خریدیم. حتی سرویس خوابت رو هم فردا تحویل میدن فقط.......... من و باباییت تصمیم گرفتنیم تا موقع اومدن تو خونمون رو عوض کنیم و یه خونه ی بزرگتر بخریم که ٢ تا اتاق خواب داشته با...
19 بهمن 1391

برای محسن عزیزم...

    این هدیه ی آسمانی چشمانت / دلبسته به شمعدانی چشمانت   ای عشق تولدت مبارک ، قلبم / تقدیم به مهربانی چشمانت . . .             همسر مهربونم با تمام وجودم از بودنت خوشحالم... خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد . تو اومدی که به زندگیم رنگ ببخشی و حالا بعد از این سالهای با هم بودن که بی اغراق بگم بهترین لحظه های عمرم بوده عشقمون داره به ثمر میشینه و تو داری بابای یه دختر کوچولوی ناز میشی...       دخترمون... اون تنها هدیه ایه که می تونم بهت بدم که هم&n...
27 دی 1391

یه اتفاق خوب...

                        سلام عزیز جونم... خوبی گل دخترم...آخ الهی من قربونت بشم قشنگم که این روزا با تکونای کوچولوت وجودمو غرق شادی میکنی...         اگه بدونی امروز چی شده...بعد از یه مدت طولانی روی ماهتو دیدم نفسم... بعد از کلی تحقیق راجع به دکتر و بیمارستان امروز بالاخره به بیمارستان صارم و خانم دکتر مصدق مراجعه کردم...قراره از این به بعد ایشون دکتر ما باشه... خانم دکتر هم دستش درد نکنه ، وقتی گفتم خیلی وقته عزیز دلم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده گفت همین الان برو یه سونوی سه بعدی ...
20 دی 1391

خبر داغ...

سلام عزیز دلم... خوبی؟ خوش میگذره؟ اونجا که هستی جات خوبه؟ نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده نمیدونم چرا دکترم برام سونوی جدید ننوشت که بازم بتونم ببینمت حالا بیخیال این حرفا  دو تاخبر مهم دارم اول اینکه من و تو به نیمه ی راه رسیدیم. یعنی من بالاخره وارد هفته ی بیستم بارداریم شدم.باورت میشه؟! هفته ی بیست!!!     میبینی عزیزم...میبینی این روزای قشنگ چقدر زود میگذرن؟ من که خیلی خوشحالم...دوست دارم این روزا همینجوری از هم سبقت بگیرن تا بالاخره تو رو به آغوش من برسونن وای که با چه عشقی منتظر اون روزم و اما خبر مهم دوم    دو دورو دو دورو دو   ...
13 دی 1391

مامااااااان...این نی نیه... تپسم داره!!!

  سلام گل دخملی... خوبی عشق من؟ وای اگه بدونی چقد دلم برات تنگ شده... از روزی که رفتم سونو تا الان هزار بار فیلمت رو با بابا محسن نگاه کردیم و غش و ضعف رفتیم آخه ما دلمون خیلی کوچولوئه،زود تنگ میشه دختر نازم ... یه جورایی دیگه شدی همه ی زندگیمون.اول و آخر هر چیزی توی زندگی من و بابایی فقط تویی یادمه قبل از اینکه تو بیای تو دلم من خیلی میترسیدم از مامان شدن اما الان واقعا حال خوبی دارم اوووووووووووووووووووووووووووووووه... بابا محسن و که دیگه نگو بال در آورده   راستی ، این روزا بهترین سرگرمی من و ددی شده خرید کردن واسه شما  قدیما حوصلمون که سر میرفت میرفتیم رست...
3 دی 1391

خدایا شکرت...

  سلام نی نی جون اون قدر ذوق زده ام  که نمی دونم باید چیکار کنم...   امروز دباره دیدمت... هزار ماشالا ... چقد بزرگ شدی!!! چقد بلا شدی!!! الهی قربون اون دست و پای کوچولوت بشم که اینقد قشنگ تکونشون میدادی... تپل مپلی من مامان خیلی خوشحاله. اول از همه به خاطر اینکه خدا رو شکر سالمی و دوم به خاطر اینکه حالا دیگه جنسیتت رو می دونم... امروز رفتم سونوگرافی... یه ٤ - ٥ ساعتی منتظر بودیم تا نبتمون شد. قبل از اینکه بریم تو یهو متوجه شدم بابایی خییییییییییییییییییلی استرس داره...دستاش داشت می لرزید ... آخه خیلی نگران سلامتی تو بود... سعی کردم کمی آرومش کنم و فکر کنم موفق بودم همین که دکتر بیلبیلکش رو گذاشت ر...
9 آذر 1391