ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

چهار ماهه شدی مامانی...

عروسک قشنگ من،سلام. چهار ماهه شدی ... مبارکه... مامان جونی،توی این چهار ماه زیبا که از تولدت گذشت ثابت کردی که یه فرشته ی واقعی از آسمون خدایی... فدات شم اونقدر آروم و خانوم و بی آزار و مظلومی که همه عاشقت شدن... خیلی خوشحالم که مادر دختر دوست داشتنی و نازی مثل توام. عزیزم...چهارمین ماهگرد تولدت هم از راه رسید. هم خوشحالم از اینکه این روزهای زیبا رو در کنار تو میگذرونم،هم ناراحتم برای اینکه میبینم زمان با چه سرعتی داره از کنارمون میگذره و تو روز به روز داری بزرگتر میشی و من دلگیرم... ای کاش هر لحظه ی با تو بودن رو میشد نگه داشت... با اومدنت اونقدر زندگی من و ددی رو شیرین کردی که دلم نمیخواد روزها به همین سا...
7 مهر 1392

دخترم روزت مبارک

دختر نازنینم توصیف حالی که امروز دارم  واقعا سخته... امروز اولین روز دختریه که منم یه دختر دارم.اونم چه دختری........... مثل فرشته پاک مثل گل معصوم مثل ابر لطیف  و مثل زندگی زیبا وای مامانی، تو از توی کدوم رویا بیرون اومدی آخه...؟! نمیدونی که چقدر از داشتنت خوشحالم ... خیلی خوبی،خیلی ماهی،خیلی خانمی اصلا یه دونه ای عشقم...یه دونه خدایا شکرت از اینکه منو لایق داشتن همچین نعمتی دونستی و این هدیه ی آسمونی رو بهم بخشیدی تا ابد شکرگزارتم نازنین دختر مامان...  من و ددی خیلی گشتیم تا به مناسبت این روز،یه هدیه ی قشنگ برات پیدا کنیم و خدا رو شکر که موفق شدیم و........
16 شهريور 1392

دختر ناز بابایی...

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی  خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی  بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی دختر ناز بابایی...گلم روزت مبارک   ...
16 شهريور 1392

سه ماهه شدن ژوانی...

    سلام ژوان نازم دختر گلم سه ماه زیبا از تولدت گذشت و مامان باور نمیکنه دختر نازش به این زودی و با این سرعت داره بزرگ میشه... میخوام برات از روند رشد حرکتیت بگم که ماشاا... هزار ماشاا... همشون تو سن تو جزء مهارت های پیش رفته هستن و این نشان از هوش و استعداد دخترکم داره اول از همه تکرار کلمه ی "آقا" بود که تو سن 2 ماه و 10 روزگی انجام دادی... وای الهی مادر فدات بشه.حرف "ق" رو اونقدر قشنگ از ته حلقت ادا میکنی که نگو... اینجا داری میگی: "آققققققققا" 2 ماه و 18 روزت بود که پاهات رو پیدا کردی...اولش خیلی تعجب کرده بودی و خیلی جالب بهشون نگاه میکردی و لی یواش یواش یاد گرفتی که عروسکات ...
12 شهريور 1392

ژوان و نی نی+

سلام سلام ستاره ... تبریک میگم مامانی . عکس خوشگلت تو مجله چاپ شده.. خیلی ذوق دارم الـــــــــهی که اون بالا بالا ها ببینمت مــــــــــادر   ...دی دی دی دین... ژوان معــــــروف میشــــــود ...        ...
13 مرداد 1392

سومین سالگرد ازدواج مامی و ددی

  سلام فرشته کوچولوی مامان... سلام شیرینی زندگیم سلام گل قشنگم سلام دخترم ... روزی که این وبلاگ رو برات ساختم -اون روزا که تو هنوز توی دلم بودی- توی قسمت توضیحات وبلاگ برات نوشتم : "مسافر کوچولوی نازنازی...تو ثمره ی عشق مایی"    امروز که تو رو تو آغوشم دارم ، با تمام وجودم اینو حس میکنم... آره  مامانی...تو ثمره ی یه عشق بزرگی... یه عشق بزرگ که مثل خودت یه هدیه از آسمون خدا بود... عشقی که بعد از گذشت چند ســـــــــــــــال هنوز تازه ی تازه است   عشقی که مثل یه رود پر خروش تو زندگی من و بابایی جریان داره    عشقی که قلب مارو با هم یکی کرده و ام...
10 مرداد 1392

باز هم عکس : )

عکس های ژوان خانمی در فضای باز بـــــــه بـــــــه بدو بیا این ور بازار                                                          با تشکر از محسن و الهام عزیزم ، مامان و بابای نیایش سادات جووووووووون    ...
10 مرداد 1392

دو ماهه شدی...

سلام نازدار.خوبی نفــــــــــــــســـــــــــــــم...؟   عشق کوچولوی مامانی در کمال ناباوری من ، یک ماه دیگه از با هم بودنمون گذشت و تو فرشته نازنازی من دو ماهه شدی...     هورررررررررااااااااااااااا                   مبـــــــارکــــــــههههههه   باز هم باید بگم یک ماه آروم و بی استرس رو با هم  گذروندیم و غیر از روز آخر دو ماهگیت که واکسن سه گانه تزریق کردی و یه کمی اذیت شدی باز هم مثل همیشه همه چیز خوب و عالی بود و دختر گلم مثل یه فرشته آروم و مهربون بود... الهی بمیرم مادر...توی هر دو تا پات آمپول زدن تا بعد از ظهرش یه کمی تب داشتی ...
8 مرداد 1392