ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

آنچه در هفت و هشت ماهگی ژوان گذشت...

  مامانی عکس های زیادی از این روزات ندارم اما قول میدم که بعد از ریکاوری هاردمون که امیدوارم امکانش باشه عکسای قشنگت رو آپ کنم اما به جاش گزارش روزانه دارم از لحظه های بزرگ شدن و خانم شدنت    دختر نازم از اولین روز هفت ماهگیت میگم که شروع کردی به " بده بده " گفتن و واسه خودت پشت سر هم این کلمه رو تکرار میکنی اونقدر شیرین و بامزه این کارو میکنی که آدم نمیتونه جلوی خودشو بگیره که ماچ مالیت نکنه...      هفت ماه و سه روزت بود که اولین اصلاح سرت رو انجام دادی و یه خانمی مرتب شدی...      12/دی ، درست یک روز قبل از سفرمون ، تو هفت ماه هشت روزگی برای اولین بار روی چهار دست و ...
9 بهمن 1392

اولین یلدای ژوان

دختر نازنینم یلدای امسال با حضور دوست داشتنی تو بهترین یلدای عمرم بود ممنون مامانی این شما و این عکس های اولین یلدای ژوان ناناز اول از همه ... میز یلدا   دخترم ، گفتن نداره ولی مامان زحمتکشی داری...   ژوانی و مهمون افتخاریش " آقا آرش"     هرکس به کیک هندوووووونه ای من بخنده .........نباید بخنده! در نهایت خستگی و آشفتگی همین قدر هنر تونستم به خرج بدم... راستی اگه گفتین من این مثلا هندونه رو چه جوری برش زدم؟! خخخخخخخخخخخ   کارت دعوت ...
8 بهمن 1392

جشن دندونی ژوان جون

عزیز دلم ، نور چشمم با نهایت ذوق و شادی می خوام بگم که اولین دندون کوچولوی نازت روز دوشنبه 23/دی/92 در سن 7 ماه و 19 روزگی جوونه زد و از همون لحظه مامانی که از خوشحالی دست و پاش رو گم کرده بود برای برگزاری جشن دندونی دختری آستین ها رو بالا زد و از اونجا که جمعه 27/دی هم تولد بابا محسن مهربون بود تصمیم بر آن شد که هر دو تا مهمونی تو یه روز برگزار بشه به به چی از این بهتر وقت کم بود ولی با این حال تونستم به همه ی کارام برسم و خدا رو شکر مهمونی هامون هم خوب برگزار شد و اما...   ژوان خانم خندون که قند میخوره از قندون داداشی آرش با حضورش توی این مهمونی خیلی خوشحالمون کرد ا...
8 بهمن 1392

کریسمس و ژوانی خوش سفر

ژوان نازم طبق برنامه ریزی قبلی و به لطف ددی مهربون که برای تولدم سفر کارت بهم هدیه داده بود ایام کریسمس به استانبول سفر کردیم  ... وای که چقدر خوش گذشت مثل همیشه از خانمی  هیچی کم نذاشتی و توی این سفر اصلا بد اخلاقی نکردی و خدا رو شکر نه خودت اذیت شدی و نه ما رو اذیت کردی... خیلی اروم و متین توی کالسکه ات مینشستی و به دو رو بر نگاه میکردی و همونجا شیر میخوردی...همونجا بازی میکردی... همونجا میخوابیدی... بعضی وقتا چندین ساعت!!! یه جاهایی که دیگه اون قدر شرمنده ی خانمیت میشدم که بغضم میگرفت خلاصه که مامانی مثل خودم خوش سفری... ایشالا که باشم و بتونم با تو دور دنیا رو بگردم و اما عکس های خانمی...
8 بهمن 1392

عکس های شش ماهگی ژوان

سلام سلام بعد از یه غیبت طولانی به علت فرمت شدن ناگهانی هارد و از دست رفتن تمام عکس های ژوان خانم و پس از جمع آوری چند تا عکس از توی فلش و رم دوربین و گوشی خودم و دوستان و آشنایان ، من الان اینجام که چند تا پست تپل مپل آپ کنم به این بلاگ یه صفایی بدم... پس شروع میکنم با عکس های شش ماهگی عزیز دلم در آتلیه هیمن...                      ...
7 بهمن 1392

شش...شش...شش ماهت شد

  فرشته کوچولوی نازم... عشق آسمونی من... قند عسلم با نهایت ذوق و شادی اومدم تا شش ماهه شدنت رو بهت تبریک بگم گل بهشتی من... نیم سال از اومدنت گذشت و تو تمام این روزها که مثل برق و باد گذشت از وجود نازنینت هیچ چیز ندیدم جز عشق... دخترم شیرینی... زیبایی... نفسی...نفس آخ که دارم میترکم از این همه خوشحالی مرسی که هستی دخترم مرسی که هستی و زندگی من و ددی رو با خنده های خوشگلت شیرین تر از شیرینی کردی عزیز دلم شش ماهگیت مبارک   ششمین ماه زیبای زندگیت رو پشت سر گذاشتی در حالی که 69 سانت قد داری 6کیلو و نیم وزن 6کیلو ونیم خوشبختی محض... واکسن شش ماهگی یه کم اذیتت کرد ولی خدارو شکر خیلی زود خوب ...
10 آذر 1392

پنج ماهه شدن خانومی...

عزیز جونم... به سلامتی و شادی پنج ماه از زندگی خوب و شیرینت رو پشت سر گذاشتی وارد شش ماهگی شدی... خوشحالم... از بودن کنار یه فرشته کوچولوی دوست داشتنی که همه ی وجودش از خوبی لبریزه خوشحالم... روزها و لحظه ها پشت سر هم میگذرن و من شاهد بزرگ شدنت هستم و از این خوشبختی ناب پر میشم مامانی دوست دارم که اینهمه نازی... نفس مامان اتفاقات مهم این ماه رو برات تند تند میگم که زودی بریم سراغ عکسات که عاشق اینم که بیام اینجا و عکسای خوشگلت رو آپ کنم... یکی از روزای مهم این ماه 27 مهر تولد مامان مریم خوب و مهربونت (خودمو میگما...)بود که برای من یکی یه فرق بزرگ با تولدهای گذشته داشت و اونم چی بوووووووووووود؟؟؟؟؟!!!!!!!!! ...
20 آبان 1392

من برات ترانه میگم...

  مامانی برای تو مینویسم که نهایت عشقی...   تو آغوشم بخواب آروم که شب هم رنگه موهاته  همه دنیای من امشب بلاگردون چشماته تو آغوشم بخواب آروم گل خوش آب و خوش رنگم بذار سر روی سینم تا که آروم شه دل تنگم لالا لالا ... لالا لالا ... گلای لاله عباسی تو باید بعد از این گرمای این آغوش بشناسی بخواب جونم ، بخواب عمرم...من اینجا پیش تو هستم از این بودن کنار تو نمیدونی چه سر مستم نمیدونی چقد خوبه نوازش کردن موهات دلم میگیره وقتی که گره میگیره ابروهات لالا لالا...لالا لالا... گل زیبای خردادی با اون لبخند شیرینت بهم عشق نشون دادی ...
10 مهر 1392